فهرست ها

کتاب «داستان رستم و سهراب» از قصه های شاهنامه فردوسی جمع خوانی شد.

به مناسبت بلندترین شب سال کتاب «داستان رستم و سهراب» توسط دختران نوجوان عضو کتابخانه جمع خوانی شد.

به مناسبت شب چله و به منظور آشنایی کودکان با آداب و رسوم ایرانیان و آیین‌های این شب برنامه جمع خوانی کتاب «داستان رستم و سهراب» از مجموعه‌ نفیس داستان‌های شاهنامه فردوسی از انتشارات کانون به جهت آشنایی کودکان و نوجوانان با ادبیات کلاسیک و معرفی شاعران نامی ایران برگزار شد.

 بخشی از کتاب رستم و سهراب

در دل با خود‌می‌گفت: گویا دست تقدیر، مرا به این جا کشانده است.« آن شــب، گرچه در مجلس شاه به رستم خوش گذشته بود؛ َ ولی هنوز آن غم مبهم و ناشناس در دلش بود. غمی رازآلود و دلتنگی آور. ناگاه، دِر خوابگاه باز شد و چند کنیز جوان وارد شدند و اَدای احترام کردند. در پی آن کنیزکان، دختری خوب رو و باال بلند وارد شد. کنیــزکان هر کدام به کنجی خزیدند و ناپدید شــدند. آن بانوی جــوان و خوب رو پیش آمد و ِ گفــت:«ای پهلوان نامدار، من آوازه جنگاوری‌ها و دالوری‌هــا و مردانگی تو را بارها و بارها شنیده ام؛ اگر چه آرزوی دیدار تو را به دل داشتم؛ ولی گمان نمی کردم که این آرزو، روزی چنین برآورده شود.« رستم از نام و نشان و اصل و نصب دختر پرسید. او گفت: «نام من تهمینه است و دختر شاه سمنگانم. همواره در این اندیشه بودم که هیچ مردی، شایستگی همسری مرا ندارد، جز رستم دستان. مرا از پدرم خواستگاری‌می‌کنی؟». 

اخبار و اطلاعیه